X
1 ژوئن

جملات انگیزشی برای پروفایل| شعر های کوتاه مناسب پروفایل . اغلب افراد می خواهند پروفایل شأن در شبکه های اجتماعی زیبا و پرمعنا باشد . با مگ آیفوم همراه باشید تا زیبا ترین جملات و شعر های کوتاه را برای پروفایل پیام رسان های اجتماعی تان انتخاب کنید.

عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی
کز وی، هزار سوز مرا در جگر فتاد

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

گر بدانی چه قدر تشنه‌ی دیدار توام
خواهی آمد عرق‌آلود به آغوش مرا

جان من و جان تو
گویی که یکی بوده است

سوگند بدین یک جان
کز غیر تو بیزارم

کاش زندگی فیلم بود که هر وقت خراب میکردیم کات میدادن و یکی میگفت از اول
ولی متاسفانه هیچ سکانسی رو نمیشه دوبار بازی کرد
اما خب عوضش فرصت داریم سکانسای بعدی رو بهتر بازی کنیم

خوشا رها کردن و رفتن
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی …
خوشا اگر نه رها زیستن
مُردن به رهایی…!

با خلق هر کس دعوی وارستگی دارد
بی‌شک به دنیا بیشتر وابستگی دارد

اینجا گریزی از تعلق نیست در هر حال
هر کس به چیزی در جهان دلبستگی دارد

پرسیدم از فرهاد آیا عشق شیرین بود؟
در پاسخم خندید، یعنی بستگی دارد

دنیا تماشایی‌ست اما زندگی اینجا
اندوه دارد، رنج دارد، خستگی دارد

ما تابع عشقیم و این بی‌تابی بی حد
چون خط ممتد تا ابد پیوستگی دارد

کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

به خدا دوست داشتنِ «تـو»
دست من نیست
خُب خودت بگرد ببین
مهرت را کجای دلم انداخته ای

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جانش می‌خواندی
نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی،
همچون مرگ
که نامِ کوچکِ زندگی‌ست…

بی حاصل است دیگر،گفتن های تکراری
رنج است این بیدار و خفتن های تکراری …

از تارو پود ما حتی یک رشته پیدا نیست
حاصل چه بود از نقش بافتن های تکراری

دنیا معمایی است کز هر سمت بن بست است
گیجم از این راز و نهفتن های تکراری…

پایان ما معلوم است ،گم کردن و رفتن
شوقی ندارد باز یافتن های تکراری…

رفتی و باز هم آمدی تا من بدانم عشق
پیچیده است با ترس رفتن های تکراری…

یا دلگیرم
یا که دلم‌گیر است…
از تور تو، بسیار میتوان‌گفت
ای سراپرده در بالین عشق
در مرز لبان تو زخمی‌شده ام
خون زمن‌میچکد و من از خون
از دیوار نگاهت بالا میروم
دیوار خونی شد
شک کردم که چون یک سایه دنبال منی
در آسمان تو حبسم ، آسمان در من
شاید رد خون‌ مرا دنبال کردی
تا که فهمیدم…
تو نیستی که مرا دنبال میکنی
این‌منم
که تو را در سینه حمل میکنم

عشق می‌گوید: ز من قصرِ بلا عالی‌بناست
هجر می‌گوید: بلی! امّا به امدادِ من است

جملات انگیزشی برای پروفایل| شعر های کوتاه مناسب پروفایل

دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی…

دلم خوش است نگاهی به روی ماه کنم
به اینکه باشی و گاهی تو را نگاه کنم

گمان کنم که نبینم تو را پس از مرگم
خدا کند که در این‌باره اشتباه کنم

نگاه را که گرفتم ز دیدنش، ای کاش
تو را هم ای دل دیوانه سر به راه کنم

تمام سهم من از عاشقی همین بوده
همین که باشی و گاهی تو را نگاه کنم.

بنگر به رویِ‌ زرد من،
وز سینه بنشان گَرد من

تا چند باشی دردِ من‌؟
درمانِ من شو ساعتی

صایٔب دلم سیاه شد از تنگنای شهر
پیشانی گشاد بیابانم آرزوست

آنقدر دوستت دارم که
خودم هم نمی‌دانم چقدر دوستت دارم!

هر بار که می‌پرسی، چقدر؟
با خودم فکر می‌کنم؛
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد؟!
ابرها چه می‌دانند
چند قطره باریده‌اند؟!

مطلب پیشنهادی  الهام حمیدی با تیپ پاییزی خیره کننده اش جنجال تازه به پا کرد !

خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
و من، چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم♥️

دل از من برد و روی از من نهان کرد!
خدا را با که این بازی توان کرد؟

من نه عاشق بودم؛
و نه دلداده به گیسوی بلند؛
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم که مرا
از پس دیوانگی ام می فهمید…

دل زنده شده با تو
مَر تو نفس و جانی؟!

من یک بغلم با تو
لبریز بهارانی

دیدم که گشودی در
خندیدی و دل دادم

مجذوبِ تو بی‌تابم
گل‌خنده بارانی

صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان
که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم

بی‌ عشق، سخن نیست و سخن که نبود، فریاد و دعوا نیست،خنده و شوخی نیست،
زبان و دل کهنه می‌شود…

نالیده‌ام هزار شب از هجر و بعد از این
هر شَب هزار بار بخواهم گریستن

ز تمام بودنی ها ، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد

هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده است

عشق را مرتبت نداند آنک
همه جز در وصال کم نزده است

دل و جان باخته است هر دو بهم
گرچه با دل‌ربای دم نزده است

آتش عشق دوست در شب و روز
بجز اندر دلم علم نزده است

یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده است

آه از آن سوخته‌دل بریان
کو بجز در هوات دم نزده است

روز شادیش کس ندید و چه روز
باد شادی قفاش هم نزده است

شادمان آن دل از هوای بتی
که بر او درد و غم رقم نزده است

جملات انگیزشی برای پروفایل| شعر های کوتاه مناسب پروفایل

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم …

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می‌خورم!
عمری‌ست
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می‌کنم:
باشد برای روز مبادا…

می رسم، اما سلام انگار یادم می رود
شاعری آشفته ام، هنجار یادم می رود

با دلم اینگونه عادت کن، بیا، بر دل مگیر
بعد از این هر چیز یا هر کار یادم می رود

من پُر از دردم، پُر از دردم، پُر از دردم، ولی
تا نگاهت می کنم انگار یادم می رود

راستی چندی ست می خواهم بگویم بی شمار
دوستت دارم ولی هر بار یادم می رود

مست و سرشاری ز عطر صبح تا می بینمت
وحشت شب های تلخ و تار یادم می رود

شب تو را در خواب می بینم همین را یادم است
قصه را تا می شوم بیدار یادم می رود

من پُر از شور غزل های توام، اما چرا
تا به دستم میدهی خودکار یادم می رود؟

همه عالم نگران،
تا نظر بخت بلند…
بر که افتد؟
که تو یک دم
نگرانش باشی….

خوشبختی مانند پروانه است ؛
اگر دنبالش کنید از شما فرار می‌کند !
اما اگر آرام بنشینید ،
روی سرتان خواهد نشست …

دلم برای تو تنگ شده است
اما نمی‌دانم چه کار کنم
مثل پرنده‌ای لالم
که می‌خواهد آواز بخواند و
نمی‌تواند…🌙✨🌱

هر روز خلق را سر یاری و صاحبی‌ست
ما را همین سر است که بر آستان توست

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن، پیش او زانو زدن

بر تار و پود فرش حرم خورده دل گره
از بس گره گشا شده هر رفت و آمدت

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

مطلب پیشنهادی  سریال جیران رفع توقیف شد

آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود

توبه کَردَم که دِگَر با دِلِ خود بَد نَکُنَم

هَر که دِل بُرد، دَر این خانه عَزیزَش نَکُنَم…

آسایش‌است رنج کشیدن به بوی آنک
روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد

در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست
بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست

از من مخواه صبر و مفرمای دوریم
کم طاقت صبوری و برگ فراق نیست

در عشق طاق ابروی آن جفت نرگست
یک دل به من نمای که از صبر طاق نیست

گفتی که وصل ما و ترا اتفاق هست
ما متفق شدیم و ترا اتفاق نیست

عمری چو حلقه بر در وصل تو سر زدیم
عشقت جواب داد که کس در وثاق نیست

سخت نازک گشت جانم از لطافت‌های عشق
دل نخواهم جان نخواهم آنِ من کو آنِ من

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

به عکس‌های خودم خیره‌ام، کدام منم؟
زمانه خاطره‌های مرا کجا برده است؟

لبخند بزن تازه کنی بغض (بنان) را
بخرام برآشفته کنی (فرشچیان) را

تلفیق سپیدو غــزل و پست مدرنی
انگشت به لب کرده لبت منتقدان را

معراج من این بس که دراین کوچه ی بن بست
یک جرعــــــــــــــــه تنفس بکنـــــم چادرتان را

دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم
برگیرو برآشوب وبزن “جامه دران” را

ای کاش در این دهکده ی پیربسوزند
هرچه سفرو کوله و راه و چمدان را

شاید تو بیایی و لبت شــربت گیلاس
پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را

عاروس غزل های منی بی برو برگرد
نگذارکسی بـــو ببرد این جــــریان را

من زخم مهلکی به دلم هست و بارها
مرهم نهاده دست تو، زخم مرا، رفیق!

در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست
قربان تو گردم که جز این کیشم نیست

بردی دل من به زلف و بندش کردی
زانست که یک لحظه دل خویشم نیست

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست…

هرگز زِ دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخِ خشک، زنده به بوی بهار توست…

دور شدم
در اشاره های خوشایند.
رفتم تا وعده‌گاهِ کودکی و شن!
تا وسط اشتباه های مفرح،
تا همه‌ی چیزهای محض.
رفتم نزدیک آب های مصور…

جزای نیک و بد خلق با خدای انداز
که دست ظلم نماند چنین که هست دراز

آمدی جانم ب قربانت ولی حالاچرا؟
بی وفا حالا ک من افتاده ام از پا چرا؟

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زود تر میخواستی حالا چرا؟

نازنین ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل ای بلبل طَبع حزین
خامُشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟


برچسب ها :

نظر خود را بنویسید